قطعه 18
چشمان مردی در شب؛
فاحشه می بارید
و گام های گیج مردانه اش
سینه را تا گلوگاه
به شهوت می مکید
کفش های آلوده اش
بالای دروازه شهر
به دار آویخته می شد
پای برهنه
توی خیابان
چشمانش را به دنبالش می کشید
باران می بارید
چشمانش میان شب و باران
چرک مردند
رگبار تند
به دیوار شب می کوبید
و باران می بارید....